نگاه اجمالی به کتاب معامله گر منضبط - بخش سوم
پرورش ذهن برای موفقیت در بازار
اعتقاد به اینکه معامله گری کار آسانی است یکی از دلایل اصلی بروز توقعات نابجا و احتمالا بزرگترین دلیلی است بر این که چرا اغلب معامله گران قبل از فنا کردن سرمایه خود نمیتوانند حتی از مراحل اولیه رشد عبور کنند.
در واقع این ناکامی به معیارهایی که شخص برای ارزیابی عملکرد خود و اندازه گیری میزان پاداش خود در نظر میگیرد برمیگردد. چهار فاکتور: زمان، کار، خبرگی و دستمزد در این معیارها نقش اساسی دارند که در مورد هر یک توضیح کوتاهی ارائه میکنم.
زمان، اغلب مردم عقیده دارند که زمان محدود و بی وقفه در حال سپری شدن است [و برای آن ارزشی در نظر میگیرند].
کار، انرژی ما برای انجام کار محدود است و نیاز به توقف کار و استراحت داریم.
خبرگی، تعداد مهارتهایی که یاد گرفته ایم و میزان تجربه ما در استفاده از این مهارتها.
دستمزد، که تابعی از موارد قبل است.
معامله گری تمام این فاکتورها را به هم میریزد. صرف انرژی فیزیکی و انجام کار در این حرفه موضوعیت ندارد و امروزه حتی لازم نیست که به تالار معاملات برویم. زمان نیز مطرح نیست، چرا که یک معامله گر میتواند فقط در چند دقیقه هزاران دلار به دست آورد. وقتی چنین سودی با این سرعت و با کمترین "تلاش" میتواند نصیب معامله گر شود، طبعا این ایده به ذهن میرسد که پس حتما معامله گری باید کار آسانی باشد!
جالب اینجاست که بسیاری از افراد، حتی بدون اینکه خود واقعاً این سودها را تجربه کرده باشند به این باور غلط میرسند که معامله گری کاری آسان است. به این صورت که وقتی نمودار قیمتهای گذشته را بررس میکنند، در ذهن خود تصور میکنند که میتوانستند در فلان نقطه در کف قیمت خرید کرده باشند و سپس در فلان قیمت با سود خوبی فروخته باشند. حتی اگر در آن معامله خیالی تفاوت دو قیمت زیاد نباشد، تعداد قراردادهای معامله یا تعداد سهام مورد معامله را بالا میبرند تا در خیال به آن سود دلخواه دست یابند.
مشکل در اینجاست که برای معامله گر تازه کار تقریباً غیر ممکن است که بتواند از ابتدا ارزیابی معقولی از میزان مهارت و خبرگی مورد نیاز برای کار در بازار پیدا کند. واقعیت این است که زمان یک فاکتور اساسی در یادگیری نحوه «شناسایی فرصتها» و نیز «نحوه اجرای بی عیب و نقص معاملات» است و فراگیری این دو مهارت میتواند زمان زیادی به طول بیانجامد. اما از دید معامله گر تازه کار، نه زمان و نه کار و تلاش، هیچ یک فاکتورهای موثری در تعیین بازدهی در بازار محسوب نمیشوند.
حال اگر نتیجه کار آن چیزی که تصور میکردیم نشد، چه اتفاقی میافتد؟ فارغ از اینکه چه قدر طول میکشد تا شخص به نتیجه برسد که آن طور که باید و شاید از عهده کار برنمیآید، این تجربه ناکارآمدی برایش دردناک خواهد بود و دائماً در او حس بیکفایتی، گناه و حتی شرمندگی به وجود خواهد آورد.
مقاومت در برابر پذیرفتن یک ضرر، بارزترین اشتباه مشترک بین معامله گران است. اما معامله گر با خود میگوید: «چگونه ضررهای کوچک را پذیرا باشم وقتی که تمام هدف من در بازار کسب سود است و هر بار که پول از دست میدهم احساس شکست میکنم؟»
چیزی که در این حرف نهفته است حس درماندگی در این شرایط و پیامدهای رقت باری است که میتواند بر سر سرمایه شما بیاورد. فرضاً اگر شما میتوانستید معنی زیان و طرز بیان آن در ذهن خود را تغییر دهید، به همان اندازه قادر بودید به محض مواجهه با این واقعیت که یک معامله در حال زیان دادن است، بدون هیچ گونه تشویشی تدبیر مناسبی را اتخاذ کنید.
دلایل ناموفق بودن معامله گران:
الف) نداشتن مهارتهای لازم: ظاهر این محیط به گونه ای است که به نظر میرسد کار کردن در آن آسان است. مردم اغلب نمیدانند چگونه صدمات روانی خود را ترمیم کنند و در نتیجه نمیتوانند خود را از ترس برهانند.
ب) عقاید محدود کننده: اغلب معامله گران کلکسیونی از باورها در ذهن خود دارند که مدام در حال مشاجره با موفقیتشان در بازار هستند و هر چند ممکن است از وجود برخی از آنها به طور محسوس آگاه باشند، اما از اکثر آنها غافل اند. بسیاری از معامله گران سعی میکنند با خبره شدن در تحلیل گری از مواجه شدن با این باورها اجتناب کنند اما باید بدانید هر اندازه که نتوانید خود را از اثرات این باورها رها کنید و این باورها ذهن شما را تحت کنترل خود داشته باشند، به همان اندازه باید قید موفقیت را بزنید.
ج) نداشتن نظم: اگر نشان دادن عکس العمل مناسب به شرایط خاص یک محیط (بدون آسیب زدن به خودتان) فراتر از مهارتهای شماست، پس حتما نیاز است تا قواعد و محدودیتهایی را ایجاد کنید که تا وقتی که کاملاً یاد نگرفته اید چگونه به بهترین نحو حافظ منافع خود باشید، راهنمای شما باشند.
![user](/img/user.png)